پارت ششم

زمان ارسال : ۳۸۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

عمه فوری درحالی لبخند کش‌دارش را بند رد اخم چهره‌ی سرد میکائیل می‌نمود گفت:

_وا!؟ ببخشید میکائیل‌جان، سالار چند ساله ندیدتت، حواسش نبود.

سالار بالاخره خودش را جمع و جور کرد، به سمت جایگاهش بازگشت و نشست. نگاه ریز‌شده‌ام را به میکائیل دو ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.