پیانولا به قلم مرجان فریدی
پارت ششم :
عمه فوری درحالی لبخند کشدارش را بند رد اخم چهرهی سرد میکائیل مینمود گفت:
_وا!؟ ببخشید میکائیلجان، سالار چند ساله ندیدتت، حواسش نبود.
سالار بالاخره خودش را جمع و جور کرد، به سمت جایگاهش بازگشت و نشست. نگاه ریزشدهام را به میکائیل دو ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Fateme
00ولی صدای شکستنشو شنیدم هعی خان بابا چی تو خزان دیدی که میون این همه غم و تنهایی ولش کردی