پارت صد و بیست و پنجم

زمان ارسال : ۲۲۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

صبح فردا هنگام صبحانه ناراحت بودم. پدرم و نوید پشت میز نشسته بودند و هر کدام غرق افکار خودشان بودند. میز صبحانه را چیدم و به نوید نگاه کردم. چشمانش بی خواب بودند. رفتنش و ندیدنش برایم عذاب آور بود. ای کاش که من هم می‌‌توانستم با او تهران برگردم. برای ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید