پارت صد و هفتم

زمان ارسال : ۲۳۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه

بابات وقتی بیمارستان اومد، با دیدن مادرت... نمی‌‌دونم چرا دوباره رویا از یادم رفت و نگران حال بد ناصر شدم. دکتر که خبر مرگ مادرت رو داد، نابودی ناصر رو با تمام وجودم دیدم. ناصر دیگه منو ندید. اصلاً هیچکس دیگه‌‌ای رو ندید. حتی بچه پنج ماهش. احساس گنا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید