اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت پنجاه و هشتم :
ماه صنم دستهایش را روی زانو گذاشت و دامن چین دارش را مرتب کرد.
_ جاوید قبل اینکه بیاد سراغ من، تو هر سوراخ سمبه ای سرک کشیده بود. تو میدونی، منم میدونم، خدام میدونه.
نگاهش کرد. ادامه داد:
_ من جاوید دوست نداشتم. الانم اگه خدمتی بهش میکنم از سر دلسوزیه! نظام میگه ترکش داده ولی من باور نمیکنم. با این حال چون دستبند خاتون تو دستمه کم کاریم نمیکنم.
_ یه ریزه بچه نشسته جلو من قُد قد م