پارت پنجاه و هشتم :

ماه صنم دستهایش را روی زانو گذاشت و دامن چین دارش را مرتب کرد.
_ جاوید قبل اینکه بیاد سراغ من، تو هر سوراخ سمبه ای سرک کشیده بود. تو میدونی، منم میدونم، خدام میدونه.
نگاهش کرد. ادامه داد:
_ من جاوید دوست نداشتم. الانم اگه خدمتی بهش میکنم از سر دلسوزیه! نظام میگه ترکش داده ولی من باور نمیکنم. با این حال چون دستبند خاتون تو دستمه کم کاریم نمیکنم.
_ یه ریزه بچه نشسته جلو من قُد قد م

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۷۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.