پارت پنجاه و پنجم :

صحنه ی حیاط و محل نزاع را ترک کند و خودش را به پزشک جوان برساند. ولی ‌فقط خدا بود که تمام مدت از حال دلش باخبر بود. از آتشی که به خرمن وجودش زده بود و تا مغز استخوانش را می سوزاند. تمام مدتی که در اتاق دکتر منتظری نشسته بود و حتی زمانی که نامی مرخصش کرده و با یکی از تاکسی های بیمارستان به خانه فرستاده بود، هوش و حواسش جای دیگری بود. جایی میان خاطرات کوتاهش با دختری که نمیدانست هنوز نفس میکشد

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۷۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.