اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت چهل و نهم :
_ جاویید؟ جاویید؟
انگار که نظام هر چه بیشتر حرص میخورد جاوید بیشتر لذت میبرد. ماه صنم حس و حال یک کاشف بزرگ را داشت. لبخندی از سر شوق زد و گوشه ی لبش را به دندان گرفت.
همزمان اشرف، غرغر کنان وارد حیاط شد و وسط حال خوشِ زن جوان دوید. ماه صنم به سرعت خودش را جمع کرد و صاف ایستاد. از آن طرف جاوید به طعنه نجوا کرد:
_ وقتی جمشید خان قبل از دوماد می رفت به حجله ی عروسای ده، حکما باید پسرش ا