اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت چهل و ششم :
خاتون بلافاصله چشم درشت کرد. ماه صنم با حفظ همان لبخند از دیوار کند و ادامه داد:
_ دورت بگردم که اینقدر نجیب و مظلومی! آخه تو چه گناهی کردی که وسط این آدما افتادی؟
خم شد. از جعبه ی چوبی زیر سماور، ظرف گندم شادونه را بیرون کشید و در ادامه گفت:
_ آقامو نصیحت میکنی ولی ته دلت دعا میکنی بچه ات پسر باشه.
کمر صاف کرد. سمت خاتون قدم برداشت و گفت:
_ گناه داری خاتون! توام نمی تونی با عق