اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت چهل و دوم :
نامی نرسیده به او ابرویی بالا داد و نگاهی به ساعت مچی اش انداخت.
_ ممنون! ولی یه کم دیر نیست واسه خوابیدن؟
در فاصله ی چند قدمی او ایستاد. دریا لبخندی زد و نگاه دزدید
_ ماشالله عمه خانم اینقدر شیرین زبونن که زمان از دست آدم در میره
سرش را بالا گرفت. ادامه داد:
_ تا همین الان تو اتاقشون خاطره بازی میکردیم. میدونم دیره، ولی قبول کنین که عمه ی خوش صحبتی دارین.
گوشه ی لب نامی
اسرا
00اح جاویدچقدرمزخرف عالیه خانمی