پارت چهل و دوم :

نامی نرسیده به او ابرویی بالا داد و نگاهی به ساعت مچی اش انداخت.
_ ممنون! ولی یه کم دیر نیست واسه خوابیدن؟
در فاصله ی چند قدمی او ایستاد. دریا لبخندی زد و نگاه دزدید
_ ماشالله عمه خانم اینقدر شیرین زبونن که زمان از دست آدم در میره
سرش را بالا گرفت. ادامه داد:
_ تا همین الان تو اتاقشون خاطره بازی میکردیم. میدونم دیره، ولی قبول کنین که عمه ی خوش صحبتی دارین.
گوشه ی لب نامی

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۳۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    اح جاویدچقدرمزخرف عالیه خانمی

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.