پارت چهل و دوم :

نامی نرسیده به او ابرویی بالا داد و نگاهی به ساعت مچی اش انداخت.
_ ممنون! ولی یه کم دیر نیست واسه خوابیدن؟
در فاصله ی چند قدمی او ایستاد. دریا لبخندی زد و نگاه دزدید
_ ماشالله عمه خانم اینقدر شیرین زبونن که زمان از دست آدم در میره
سرش را بالا گرفت. ادامه داد:
_ تا همین الان تو اتاقشون خاطره بازی میکردیم. میدونم دیره، ولی قبول کنین که عمه ی خوش صحبتی دارین.
گوشه ی لب نامی

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۸۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    اح جاویدچقدرمزخرف عالیه خانمی

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.