اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت چهل و یکم :
لبهای اشرف بهم جمع شد. عصبی دندانی بهم سابید و ناغافل دستش بالا رفت. نگاه ترسیده و متحیر ماه صنم حرکت دست او را دنبال کرد. آب دهانش را بلعید. اشرف زیر لب غرید:
_ بی پدر، چه زبونی واسه من در آورده.
ماه صنم پلک روی هم گذاشت. خودش را آماده ی سیلی اشرف کرده بود که جاوید از غیرِ غافل رسید و مچ دست اشرف را روی هوا متوقف کرد.
_ بی پدر خودتی! اینم شد مولود که هی بزنی توسرش؟
مادر و پسر چشم