پارت سی و ششم :

عمه خانم همین میخواد. همینکه یکی همیشه باشه که تنهاییش پر کنه.
سپس رو کرد به عمه صنم و پرسید:
_ درست نمیگم ماه صنم خانم؟
صنم با محبت در جوابش گفت:
_ حق میگی پسر! صنم واسه پر حرفیاش یه گوش شنوا میخواست که خدا دریا واسش فرستاد.
دریا تاب این همه خجالت را نداشت. بازهم لبی تر کرد و معترض شد.
_ عمه صنم؟
_ شهاب کمر راست کرد. دستش را از روی بالشت صنم برداشت و به کمک دریا رفت.

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۹۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.