پارت سی و چهارم :

ماه صنم که به خودش آمد رحمت دست از چانه گرفت و پرسید:
_ این بشر نگفت چی بخوره قوت بگیره؟
حتمی منظورش از بشر، طاهر بود. خاتون دستهایش را بهم مالید و ناله زد:
_ گفت یه سوزن بهش میزنم چند ساعتی میخوابه. بیدار شد فقط سوپ و آب! تبش که افتاد کم کم به غذام میافته.
_ خب! گیریم که به غذا افتاد. چی بهش بدیم جون بگیره؟
_ وا! من چه میدونم آقا رحمت! همه چی! گوشت، برنج، هرچی که همه میخورن.
_

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۹۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.