پارت سی و دوم :

ماه صنم هنوز ناباورانه مادرش را نگاه میکرد. خاتون سرش را بالا گرفت و ناله زد:
_ الهی که خبر مرگ این‌ نظام بیاد. الهی که..
ماه صنم، بهت زده میان جمله ی او رفت:
_ خاتون؟
لبهای خاتون بسته شد. صنم پر از تردید پرسید:
_ بگو آقام کجا رفت؟ دنبال پسر یعقوب؟
خاتون درمانده سری تکان گفت:
_ نمیدونم.
_ یه قزقون( دیگ مسی) آب گرم کن تو همین پستو بریزم سرم!
خاتون چشم درشت کرد. صنم

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۹۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.