اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت سی و یکم :
دریا سینی داروهای عمه صنم را به دست گرفت و به مقصد اتاق او از آشپز خانه خارج شد. شب بود، نوبت دارو و بعد از آن، وقت خواب صنم می می رسید و دریا بی اندازه مشتاق شنیدن بود. فقط ای کاش صنم مثل شب گذشته، خسته نبودو دل و دماغ حرف زدن داشت. دریا دلش می خواست داستان زندگی صنم را بشنود و بیشتر بداند. کنجکاو بود بفهمد که بعد از آن شب کذایی و برگشتن به خانه ی پدریش، چه اتفاقی افتاده و ماه صنم جوان چه تصم