اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت بیست و نهم :
نامی همانطور که میزان قهوه و شیر را اندازه میکرد به حرف آمد و گفت:
_ شبی یه فنجون سهمیه دارم.
برگشت. سری تکان داد و گفت:
_ خواب از سرم می پره. بعدش میتونم راحت به کارام برسم.
_ کار؟
نامی فنجان قهوه ی او را مقابلش گذاشت و در جوابش گفت:
_ مطالعه، تحقیق و هرچی که مربوط به کارم بشه.
دریا کامل پشت میز جاگیر شد و ضمن اینکه از او تشکر میکرد، انگشتانش را دور فنجان پیچید. همزما
Y
00رمان قشنگیه تا پارت 29 خوندم ولی چون سکه ایه یکم سخته