پارت بیست و هشتم :

دریا ولی تشنه ی شنیدن بود. خاطرات این‌ پیرزن دنیا دیده کم از فیلم های تاریخی دهه ی های سی و چهل نداشت. با این حال مجبور بود مراعات حال پیر زن را بکند. به ناچار " باشه ای" گفت و خودش را به همین مقدار راضی کرد.
صنم از حرکت به جای او لذت برد. آلبوم را به دستش داد و به سختی سر جایش دراز کشید.
دریا پتو را روی تن او منظم کرد. صنم به تذکر گفت:
_ رفتی بیرون یادت نره برق خاموش کنی.
دریا ولی

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۰۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.