پارت چهل و هفتم :

_ حرف نزن، دو تا نفس عمیق بگیر بده بیرون.
ناله زد:
_ خیانت! من فقط بلدم دارو بریزم تو فنجون قهوه، این اسمش خیانت نیست که هست؟ اگه ... اگه یه نفر بخواد ...
چهره‌ی یاسین مقابل چشمش کج و معوج می‌شد. سرش به دوران افتاد. شانه‌هایش تکان‌تکان خورد. ادریس و مهوش و زهرا سادات را دید. لبخند زد و، در نهایت چشمش به تلاطم اطرافش بسته شد.

**
هنوز اثر دارو کامل از بین نرفته و سرش سنگین ب

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۷۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.