پارت چهل و هشتم :

_ همینه. بلکه‌ام بیشتر از یاسمن امین می‌خوایش. درسته، می‌خوایش که گزارش رد نمی‌کنی. ای سرگرد ... ای سرگرد زبل، اگه غیر این باشه اسممو عوض می‌کنم.

ساعتی بعد یاسین بلند شد و سری به اتاق صبرا زد.
پشت به او بود و زیر پتو چمبره زده بود در خودش.
همانجا، میان چهارچوب ایستاد و پرسید:
_ بهتری؟
صبرا بغضش را فرو داد و سکوت کرد. او اما با اطمینان زیاد گفت:
_ معلومه که بیداری. ب

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۷۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.