قوانین سرد به قلم مریم السادات نیکنام
پارت چهل و پنجم :
نگاهشان برای لحظهای درهم گره خورد.
دیگر خبری از آن همه سرکشی و خودسری نبود. برق نگاهش خوابیده بود و از آن همه جذابیت فقط سیاهی زیر پلکش مانده بود و سرخی اطراف بینیاش.
عقب رفت. لپتاپ و گوشی را زیر بغلش زد و گفت:
_ نیمساعت دیگه بیا تو سالن کارت دارم.
صبرا نگاهش را زیر کشید و سرش را به تایید تکان داد. او گفت:
_ قانون میگه باید تحویلت بدم. اما ...
نگاه دختر بالا رفت.
مزده
10عالی