پارت چهل و پنجم :

نگاهشان برای لحظه‌ای درهم گره خورد.
دیگر خبری از آن همه سرکشی و خودسری نبود. برق نگاهش خوابیده بود و از آن همه جذابیت فقط سیاهی زیر پلکش مانده بود و سرخی اطراف بینی‌اش.
عقب رفت. لپ‌تاپ و گوشی را زیر بغلش زد و گفت:
_ نیم‌ساعت دیگه بیا تو سالن کارت دارم.
صبرا نگاهش را زیر کشید و سرش را به تایید تکان داد. او گفت:
_ قانون می‌گه باید تحویلت بدم. اما ...
نگاه دختر بالا رفت.

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۷۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مزده

    10

    عالی

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.