قوانین سرد به قلم مریم السادات نیکنام
پارت چهل و چهارم :
لبهای پلیس جوان به تلخی کشیده شد و زمزمه کرد:
_ جواب منو بده.
و درد این حقارت از ماندن و مردن گوشهی آن قبر بیشتر بود. سرش را خم کرد و جواب داد:
_ نمیدونم، شاید چون به آوا گفته بودم حدس میزنم چی تو سر رهی میگذره و میخوام کات کنم، اونام ترسیدن لوشون بدم و تصمیم گرفتن سر به نیستم کنن.
کلهر با دو لیوان آب از راه رسید و پرسید:
_ حدس میزدی پشت پردهی این دوستیا چی باشه
تربچه
00ترو خدا زود زود و زیاد زیاد پارت بزار ما اینجوری تا رسیدن پارا بعدی دق میکنیییییمممم