قوانین سرد به قلم مریم السادات نیکنام
پارت چهل و دوم :
صبرا هم بینشان بود. مضطرب و عصبی. زمان داشت میگذشت و او هنوز موفق نشده بود با رهی تسویه حساب کند.
یاسین وارد لابی برج شد و تلاش کرد تمرکز بگیرد و او را بین جماعت پیدا کند.
حالش نامساعد بود و اشخاص و افراد از زیر نگاهش فرار میکرد. جلوتر رفت، چشمانش را تنگ کرد و صبرای هراسان را وسط جماعتی که هیچ ربطی به او نداشت یافت.
فکش محکم شد. زیر لب غرید و سمتش قدم تند کرد.
طولی نکشید که ب