قوانین سرد به قلم مریم السادات نیکنام
پارت سی و ششم :
گوشهی پلکش نم برداشت. بعد از روزهای متمادی احساساتش رقیق شده بود و زود اشکش درمیآمد.
تلخندی به لبش نشست و سرش را بلند کرد.
خیلی وقت بود که در تاریکی محض اتاق، همینجا کز کرده بود و به زهرا سادات و حواشی مریضی او فکر میکرد.
این زن مثل گوهری کمیاب بود که ناخواسته به قلب و روح آدمها نفوذ و اسیرشان میکرد.
نالهکنان هیکل خشکشدهاش را تکانی داد و از روی زمین برخاست.
و
Zarnaz
۱۹ ساله 00عالی ممنون❤️❤️