قوانین سرد به قلم مریم السادات نیکنام
پارت سی و پنجم :
حل که نبود اما به گمان مجبور بود حل شده فرضش کند.
با اکراه لبهایش را بهم کشید و حین اینکه چپچپ به سرکار میبد نگاه میکرد مستقیم رفت سمت آشپزخانه.
بعد از رفتن او میبد از جایش فاصله گرفت و آهسته از پشت سر نجوا کرد:
_ قربان اگه اجازه بدید من باهاش میرم.
_ نیازی نیست. این یکی رو خودم میتونم انجام بدم.
_ اما قربان ...
بلافاصله کلام زن را قطع کرد و گفت:
_ به کارت برس سر