پارت بیست و هفتم :

آهی از ته قلبم کشیدم.این سوال تمام حسرت‌هایم را به من خاطر نشان کرد. زمزمه کردم:
_ من و ایمان بچه نداریم….اون دخترک…بچگی خودم بودم.

فرشته دستش را روی زانوانش قرار داد.به سختی از روی زمین بلند شد و رو به من گفت:
_این همه حسرت…. پاشو پاشو دختر قشنگم…. بریم بیرون .یکم حرف بزنیم و یک کتابم با هم بخونیم.
دستش را که به سمتم دراز بود گرفتم و از روی زمین بلند شدم.با یکدیگر از اتا

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۰۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

رمان تاریکترین سایه فاطمه مهدیان دنیای رمان رمان تاریکترین سایه فاطمه مهدیان دنیای رمان رمان تاریکترین سایه فاطمه مهدیان دنیای رمان رمان تاریکترین سایه فاطمه مهدیان دنیای رمان

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.