تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت بیست و ششم :
آب دهانم را فرو دادم و ادامه دادم:
از بشت سرم صدای ضربههای ممتد را شنیدم.خودم را بیشتر به دخترک نزدیک کردم .میخواستم از او محافظت کنم.از گوشه چشمم جسمی چرمی که بر روی زمین خورد را دیدم.
کامل چرخیدم و وحشت زده دخترک را پشت سرم پنهان کردم.
ایمان را دیدم در حالیکه شلاقی را در هوا تکان میداد و محکم بر زمین میکوبید.آرام آرام نزدیک شد. درست در یک قدمیم ایستاد.دهانم از ترس قفل
مطالعهی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۰۸ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه
00👌