سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت شانزده :
در همان حین از مادرم خواستم که ایمان را سریع آماده کند،مادرم در این جور مواقع خیلی دستپاچه می شد ،بعد از فوت پدرم مامان اعتماد به نفس سابق را نداشت ،گوشی را برداشته و شماره خانه ی عمویم را گرفتم ،به بوق دوم نرسیده محمد گوشی را برداشت ،سعی کردم تعجبم را پنهان کنم و فقط سریع از او خواستم که به خانه ی ما بیاید !!
مانتو سادهای پوشیده و با کمک مادرم ایمان را تا ماشین هدایت کردم ،چشم های مه
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۸۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.