پارت پانزده

زمان ارسال : ۳۸۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه

ان شب زن عمو که از رفتن ما با خبر شده بود ،با چهره ای که می شد برق رضایت را در چشمانش دید رو به مامان کرد و گفت :
_خواهر جون خونه ی محمد همه ی وسایل داره هیچی نمیخواد با خودتون ببرین فقط لوازم شخصی خودتون
مامان و زن عمو شروع به تعارفات معمول کردند ،و من در رویای رفتن به دانشگاه غرق بودم .مامان از زن عمو خواست که مرتب به خانه ی ما سر بزند و به گلدان ها آب دهد ،چند روز باقی را مامان در کنا

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.