حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت پانزده
زمان ارسال : ۳۳۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 2 دقیقه
چشمان وصال از نفرت و خشم و ترس فراخ شد. از وقاحت جاری در کلام و نگاهش، دو سوی حوله را بیشتر روی هم کشید و تن عقبتر برد: «دستت بهم بخوره، میکشمت!»
دامیار رذل و موشکافانه رفتارش را تحتنظر داشت. وصال چنگ به گوی موزیکالِ پای آباژور اندا ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ایلما
00عالییی 🥰