حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت چهارده
زمان ارسال : ۳۴۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 2 دقیقه
دست او روی ضربات تند و کوبندهی قلبش نشست. وصال به سختی نقاب خشم و نفرتش را حفظ کرده بود. ابداً تمایل نداشت دامیار پی به ترسِ حاصل از تنهاییشان ببرد، بااینحال برده بود. لبخندش گویای آن بود.
_ تا خودم دستبهکار نشدم منو بهش بقبولون؛ توجیحش ک ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ایلما
00عالییی بود🥰