پارت هفتاد و یکم

زمان ارسال : ۲۴۷ روز پیش

ساعت کارم که تمام شد از مانتو سرا بیرون آمدم و روانه خاله سپیده شدم. هوا داشت رو به تاریکی می‌‌رفت و خسته بودم اما حوصله ماشین گرفتن هم نداشتم. دلم می‌‌خواست قدم بزنم و به حرفهای نوید فکر کنم. ماشینی کنار پایم توقف کرد و صدایی آشنا شنیدم:

ـ هد ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید