در رویای دژاوو به قلم آزاده دریکوندی
پارت نود و چهارم
زمان ارسال : ۳۳۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 15 دقیقه
فرهاد وقتی پشت در خانهاش ایستاده بود؛ برای لحظات طولانی مکث کرد و چشمانش را بست. روزها بود که از خدا میخواست یک روز دوباره گلشن را در خانهاش ببیند. به نظرش هیچگاه توی زندگیاش تا این اندازه عاجزانه و خالصانه دعا نکرده بود!
با شوقی فراوان؛ ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
نرگس
00یعنی بهترین مدلی که میتونست این خبروبده همین بود خیلی حال کردم افرین ازاده جون