پارت نود و چهارم

زمان ارسال : ۳۳۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 15 دقیقه

فرهاد وقتی پشت در خانه‌اش ایستاده بود؛ برای لحظات طولانی مکث کرد و چشمانش را بست. روز‌ها بود که از خدا می‌خواست یک روز دوباره گلشن را در خانه‌اش ببیند. به نظرش هیچ‌گاه توی زندگی‌اش تا این اندازه عاجزانه و خالصانه دعا نکرده بود!

با شوقی فراوان؛ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.