سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت چهارده :
ساک را به دست کمک راننده می دهم و بدون اینکه نیم نگاهی به محمد بیاندازم از پله های اتوبوس بالا می روم و روی صندلی شماره ی هشت می نشینم ،محمد بلیط ها را به کمک راننده نشان می دهد و به سمت من می آید و در کنارم می نشیند ،اتوبوس که به حرکت در می اید برای ایمان و مادرم دست تکان می دهم و تا جایی که دیده می شوند به آن ها نگاه می کنم ،اولین بار است که بدون خانواده ام و به تنهایی به شهر دیگر می روم ،اش
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۴۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.