سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت سیزده :
همیشه به محمد به چشم برادری که می توانم روی کمکش حساب کنم نگاه می کردم ولی موضوع دیشب تمام معادلات ذهنیم را بهم ریخته بود و دیگر دوست نداشتم ،برای من کاری انجام دهد،البته این موضوع فرق می کرد اشتباهی بود که خودش با خودخواهی تمام انجام داده و حالا باید خودش هم آنرا درست می کرد ،حماقتی که از محمد واقعا بعید بود .آهی از ته دل کشیدم ،دستگیره پنجره را بالا برده ،هنوز باز نشده فشار محکم باد پن
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۴۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.