آقای سر دبیر به قلم مرضیه نعمتی
پارت شصت و ششم
زمان ارسال : ۳۰۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
فصل 31
پدرام از کار بیکار شده بود و اوقاتش را در خانه میگذراند. معذب شده بودم و برای رو در رو نشدن با او تا ده شب به صورت تمام وقت کار میکردم اما انگار فایدهای نداشت. وقتی به خانه بر میگشتم و میدیدمش انگار خستگی و دل نگرانیهایم بیشتر میشد. این روزها انگار طور دیگری نگاهم میکرد. مانند گرگ گرسنهای که هر آن منتظر فرصتی برای شکار طعمهاش میگشت.
مریم گلی
10خدا لعنتت کنه ندا که این بچه رو این جوری آواره کردی ،دمت گرم نویسنده جان