آقای سر دبیر به قلم مرضیه نعمتی
پارت شصت و چهارم
زمان ارسال : ۳۱۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
***
روز بعد که از خواب بیدار شدم، از پدرام خبری نبود. خاله سپیده حاضر و آماده در آشپزخانه ایستاده و در حال آماده کردن صبحانه برای من بود. خجالت زده گفتم:
ـ ببخشید خاله مزاحمت شدم.
ـ قربونت برم خاله جون هیچ مزاحمتی برام نداری. من دارم میرم سرکار. صبحونت رو بخور. از محل کارم باهات تماس میگیرم. برای ناهارم غذا تو یخچال هست. گرم کن و بخور.
تشکر کردم و گفتم:
ـ من میخوام