پارت شصت و چهارم

زمان ارسال : ۳۱۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

***
روز بعد که از خواب بیدار شدم، از پدرام خبری نبود. خاله سپیده حاضر و آماده در آشپزخانه ایستاده و در حال آماده کردن صبحانه برای من بود. خجالت زده گفتم:
ـ ببخشید خاله مزاحمت شدم.
ـ قربونت برم خاله جون هیچ مزاحمتی برام نداری. من دارم می‌‌رم سرکار. صبحونت رو بخور. از محل کارم باهات تماس می‌‌گیرم. برای ناهارم غذا تو یخچال هست. گرم کن و بخور.
تشکر کردم و گفتم:
ـ من می‌‌خوام

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.