پارت شصت و سوم

زمان ارسال : ۳۱۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه

صدای شوهرِ خاله را می شنیدم که می‌‌گفت:
ـ مهمون داریم؟!
خاله سپیده با لبخند گفت:
ـ آره یه مهمون ناخونده! دختر خواهرم!
شوهرِ خاله داخل آمد و چشممان به هم افتاد. پدرام مردی قد بلند و هیکل دار با چشمان زاغ و موهای خرمایی بود. طوری نگاهم کرد که معذب شدم و سرم را پایین انداختم و سلام کردم. به طرفم آمد و گفت:
ـ به به! خوش اومدین!
نگاه کوتاهی به اوکه روی صورتم زل زده بود کردم و

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.