پارت شصت و دوم

زمان ارسال : ۳۱۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه

***
خسته و گرسنه در حالی که در کوچه‌‌ نیمه تاریک راه می‌‌رفتم به دنبال آدرس خاله سپیده بودم. کمی هیجان زده بودم و نمی‌‌دانستم با دیدن خاله سپیده چه کار باید کنم. من حتی تصویر ذهنی‌‌ای از او هم در خاطر نداشتم. حتماً خاله شوهر خوبی داشت و احتمالاً یکی دو تا هم فرزند. وقتی هم می‌‌فهمیدند که من دختر رویا هستم با روی باز از من استقبال می‌‌کردند. چقدر خوب بود که یک خاله داشتم و چقدر ممنو

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    تاالان خوبه که خاله سپیده داره ممنون بانو

    ۶ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤❤

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.