پارت شصت

زمان ارسال : ۳۱۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه

دیگر برایم محرز شده بود که ترنم در دل نوید جایی ندارد و کمی دلم آرام گرفته بود اما چه آرامشی؟! همین که فکر می‌‌کردم نوید برادر نداست، قلبم از جا کنده می‌‌شد. داخل ماشین که نشستم صدای نوید را از کنارم شنیدم:
ـ سرتو تکیه بده به صندلی و چشمات رو ببند.
همین کار را کردم اما مگر آرام می‌‌گرفتم؟! هزار فکر بی سر و ته بود که از سرم می‌‌رفتند و می‌‌گذشتند. به خانه هم که رسیدیم نوید همراه

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • بهاره

    00

    واقعا یه آدم چقدر می تونه پست و کثیف باشه 😡متنفرممم از همچین آدمایی امیدوارم یه بلایی سر ندا بیاد که این همه کینه رو دیگه فراموش کنه 🥺

    ۱ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ♥️

    ۱ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    از نداااا متنفرم 😠😠خیلی نفرت انگیز 🥺😑😶مثل شکوه همون قدر بد همونقدر چندش😠🤦 ♀️فکر کنم بره خونه دوستش نه؟ عالی بود مرسی مرضیه جونم 💋❤️

    ۶ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    منتظر فرصت بود کینه‌های شخصی‌ای که از هدیه به دل داشت بیرون بریزه😔امشب معلوم میشه هدیه کجا می‌ره🧡

    ۶ ماه پیش
  • آمینا

    10

    کاش بره پیش نوید تا ندا بیشتر بسوزه

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.