آقای سر دبیر به قلم مرضیه نعمتی
پارت شصت
زمان ارسال : ۳۱۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
دیگر برایم محرز شده بود که ترنم در دل نوید جایی ندارد و کمی دلم آرام گرفته بود اما چه آرامشی؟! همین که فکر میکردم نوید برادر نداست، قلبم از جا کنده میشد. داخل ماشین که نشستم صدای نوید را از کنارم شنیدم:
ـ سرتو تکیه بده به صندلی و چشمات رو ببند.
همین کار را کردم اما مگر آرام میگرفتم؟! هزار فکر بی سر و ته بود که از سرم میرفتند و میگذشتند. به خانه هم که رسیدیم نوید همراه
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مرضیه نعمتی | نویسنده رمان
♥️
۱ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00از نداااا متنفرم 😠😠خیلی نفرت انگیز 🥺😑😶مثل شکوه همون قدر بد همونقدر چندش😠🤦 ♀️فکر کنم بره خونه دوستش نه؟ عالی بود مرسی مرضیه جونم 💋❤️
۶ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
منتظر فرصت بود کینههای شخصیای که از هدیه به دل داشت بیرون بریزه😔امشب معلوم میشه هدیه کجا میره🧡
۶ ماه پیشآمینا
10کاش بره پیش نوید تا ندا بیشتر بسوزه
۱۰ ماه پیش
بهاره
00واقعا یه آدم چقدر می تونه پست و کثیف باشه 😡متنفرممم از همچین آدمایی امیدوارم یه بلایی سر ندا بیاد که این همه کینه رو دیگه فراموش کنه 🥺