سهمی از عشق به قلم راضیه نعمتی
پارت پنجاه و سوم
زمان ارسال : ۳۳۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
سجاد سکوت کرده بود. انقدر در دلش غصه تلنبار شده بود که حد نداشت. در آن لحظه دلش میخواست به پای پدرش بیفتد و التماس کند همچون گذشته به زندگیاشان برگردند حتی بدون حضور مادرش! اما زبانش به گفتن هیچ کلمهای نمیچرخید. به زحمت بغضش را فرو خورد تا غرورش محفوظ بماند. مرتضی که احساس میکرد فرصت خوبی برای برگرداندن او پیدا کرده دستی بر موهای سیاه او کشید و با صدایی که اوج اندوه و ب
شیرین
00رومان خوبیه ولی من ت پارت ۷۵ را دارم دوست دارم که ادامه پارتها را داشته باشم