سهمی از عشق به قلم راضیه نعمتی
پارت پنجاه و چهارم
زمان ارسال : ۳۳۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
درون ماشین، طلعت خانم مثل همیشه پسرش را نصیحت میکرد:
ـ مادر انقدر با مهشید بحث نکن. این زنو همهمون میشناسیم. وقتی از یه چیزی ناراحت باشه زمین و زمانو به هم میدوزه تا یه جوری خودشو آروم کنه. آتیشش که خاموش شد من خودم میرم با پسرت حرف میزنم میارمش خونهی خودت.
مرتضی با اندوهی پدرانه سر تکان داد و گفت:
ـ وقتی دیدمش نشناختم. معلوم نیست هر روز با ذهن و روان این ب
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود مرسی راضیه جونم ❤️❤️