پارت پنجاه و دوم

زمان ارسال : ۳۳۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

حورا در میانه‌‌ی راه فشار ضعیفی بر دست مرتضی وارد کرد و گفت:
ـ سجاد و مهشید این‌‌جاان...
مرتضی نگاهش را در سالن چرخاند و گفت:
ـ واقعا؟ خودت دیدیشون؟
ـ آره. ولی اونا این‌‌جا چی کار می‌‌کنن؟
ـ حتماً دعوت شدن!
حورا که به شدت کنجکاو شده بود، گفت:
ـ چرا خاله‌‌ت باید همسر سابق تو رو دعوت کنه؟!
ـ شوهر خاله‌‌ی من عموی مهشیده.
حورا با فهمیدن نسبت فامیلی مهشید

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آمینا

    10

    مرسی عزیزم بابت رمان زیبات

    ۷ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    زنده باشید عزیزم ♥️⚘

    ۷ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 10

    عالییی بود مرسی راضیه جونم 💋❤️

    ۷ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    خواهش می‌کنم عزیزم 😍♥️

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.