پارت چهل و سوم

زمان ارسال : ۳۴۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

جمله‌‌ی حورا که به پایان رسید، مرتضی کاملاً در فکر فرو رفته بود. خیلی زودتر از چیزی که فکرش را می‌‌کرد به خواسته‌‌ی دلش رسیده بود. این را از لطف خدا می‌‌دانست اما همچنان در شگفتی به سر می‌‌برد و گویی با خودش حرف می‌‌زد:
ـ جالبه! اصلاً به چهره‌‌ی مادرت نمی‌‌اومد داشت امتحانم می‌‌کرد. خیلی خوب نقش بازی کرد.
حورا با دیدن خوشحالی مرتضی لبخند شیطنت‌‌باری زد و گفت:
ـ وای!

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • رادین

    00

    رمان خیلی عالی هست

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.