پارت چهل و دوم

زمان ارسال : ۳۴۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

مرتضی متوجه‌‌ی خنده‌‌ی محو بر لب حورا شد و گفت:
ـ به چی فکر می‌‌کنی که این‌‌طوری لبخند می‌‌زنی؟
حورا طفره رفت و گفت:
ـ به هیچی.
مرتضی اخم نرمی کرد و گفت:
ـ هیچی که نبود. ولی اشکالی نداره. دوست نداری نگو.
حورا برای این‌‌که کمی سر به سر او بگذارد، گفت:
ـ استاد! فکر نمی‌‌کنم خیلی هم برای ازدواج با من پافشاری داشته باشید...
یک ابروی مرتضی به گونه‌‌ای سؤال‌

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسی راضیه جونم ❤️❤️

    ۹ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    خواهش می‌کنم عزیزم ❤

    ۹ ماه پیش
  • عالی

    00

    !!

    ۱۱ ماه پیش
  • مریم گلی

    00

    خیلی قشنگ بود ،امیدوارم مشکلی از طرف همسر و پسر استاد شکیبا برای ازدواجشون پیش نیاد

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.