پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت بیست و نهم :
وارد فروشگاه شد و چرخی برداشت. از همان پایین هر چه لازم بود داخلش ریخت. هر آنچه مورد علاقهی الیسا بود و میدید برمیداشت و داخل چرخ میانداخت. صدای نازک و لبهای خندانش همیشه به صفحهی ذهنش چسبیده بود. عجیبترین حالش همان بود. هیچوقت از آن خانه جدایش نمیدید. پس چطور میتوانست نامش را از قلبش خط بزند!
وسایل را که به ماشین انتقال داد گوشیاش زنگ خورد. اسم مخاطبش
آمینا
00خاک بر سر الیسا مردی رو ول کرده که بعداز۵سال بازم دلش تنگ میشه و عاشقشه دلم به حال این مرد عاشق میسوزه🥲🥲