پارت چهل و نهم

زمان ارسال : ۳۲۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

فرو رفته در کت و دامن آلبالویی و شال همان رنگ توی باغی که پارسا رزرو کرده بود کنار پدرم نشسته بودم و در حال نظاره عروس و داماد بودم. طناز مانند یک تکه ماه می‌‌درخشید و پارسا هم چیزی از یک داماد خوش تیپ و جذاب کم نداشت.
ندا در حال رفت و آمد و خوشامدگویی به میهمانان بود و هر چند لحظه یکبار من و پدرم را زیر نظر می‌‌گرفت و حرص می‌‌خورد. یکی از خانومهای جمع مقابلم آمد و خواست که در رقص همر

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • روژین

    00

    واقعا حال هدیه رو درک میکنم خیلی سخته دلت پیش یکی دیگه باشه ولی برات خاستگار بیاد بعد تو نتونی حرف دلتو به کسی بگی هیچکسم نباشه پشتت به حمایتش گرم باشه😭مثل همیشه عالی مرضیه جونم❤💋

    ۷ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    و اون کسی هم که دوسش داری برادر نامادری ای باشه که میونه خوبی باهاش نداری😔💔❤🌹

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.