پارت سیزده

زمان ارسال : ۳۲۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه

فردا صبح زود ننه‌ام ناشتایی مختصری به حلقمان ریخت و باز مرا با زبیده به خانه کبری بندزن فرستاد که عروسم کند. حاج ملا، روحانی بالاده را خبر کرده بودند که بیاید و خطبه محرمیت بخواند. ناهار را هم همان آشپزهای شهری قصد پختن چلو و قیمه داشتند. دل ننه‌ام مثل سیر و سرکه می‌جوشید. انگار تازه فهمیده بود که من برای همیشه می‌روم. نگرانم بود، محبت و مهربانی می‌کرد، چشمانش پر از اشک می‌شد و با گوش

269
47,380 تعداد بازدید
293 تعداد نظر
59 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سیتا

    30

    طفلی طوبا 🫢

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    و نازخاتون

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    😢

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    ۱۰ ماه پیش
  • Aa

    20

    وای چه وحشتناکه برای بچه ۱۱ ساله😯😯😯

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    😔😔😔

    ۱۱ ماه پیش
  • Elisami

    10

    عالی 😍😘ممنونم که پارت ها رو طولانی تر گذاشتی

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    نوش نگاهتون

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید