پارت بیست و پنجم :

سرم را بلند کردم .فرشته از درگاه درب فاصله گرفت و به سمتم آمد.گفت:

_ حالت خوبه؟ بزار ببینمت!‌.

دستش را زیر چانه‌ام گذاشت .از صورتم تا نوک انگشت پاهایم را آنالیز کرد .به اطمینان خاطر که رسید .ادامه داد:

_چرا روی زمین نشستی عزیزدل ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.