پارت چهل و سوم

زمان ارسال : ۳۲۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

پدرم رو به ندا گفت:
ـ پسر بدی به نظر نمی‌‌رسید!
ندا با عصبانیت گفت:
ـ معلوم هست چی می‌‌گی ناصر؟! حتی یه نفر از خانواده‌‌ش رو تو مجلس خواستگاریش نیاورده بود.
طناز ابروانش را با ناله بالا داد و رو به ندا گفت:
ـ مامان! گفتش که خانواده‌‌ش ایران نیستند.
ندا با عصبانیت به طناز نگاه کرد:
ـ توام باور کردی؟ من به این پسر شک دارم. معلوم نیست کیه و چی کاره‌‌ست.
پدرم گف

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسی مرضیه جونم 😍ولی دوست دارم به آقای سر دبیر مون برسه تا شایان😁🙈

    ۸ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ببینیم آقای سر دبیرمون چی کار می‌کنه😍😍

    ۸ ماه پیش
  • لیدا

    00

    خیلی قشنگه

    ۹ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی

    00

    💞

    ۸ ماه پیش
  • لیدا

    00

    خیلی قشنگه

    ۹ ماه پیش
  • عالی

    00

    خوب

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.